داستان

منتظر داستان های من باشید

خاطرات یه بچه ی ناز نازی

من عسل هستم و 12 سالمه من یه ابجی کوچیکتر از خودم دارم که خیلی لوس و هه چون از من کوچیکتر طرف او نو می گیرن . من عاشق داستان خوندن و نقاشی و حرف زدن با دوست صمیمیم هستم و.....غزل ابجی کوچکترم 8 سالشه و همیشه مزاحم خوش گزارانی های من می شه .  شنبه مامان . مامان  من باید برم مدرسه دیرم شده  مامان: باشه الان بیا صبحونتو بخور عزیزم و لباساتو بپوش هنوز هم دیر نشده خیلی ساعت 6 و کلاست ساعت7 من:باشه  رفتم . و رسیدم به مدرسه ملیکا رو دیدم باهم کلی حرف زدیم و..... ملیکا بهترین دوسته منه  ملیکا هم از شانس بدش یه داداش داره به اسم مانی من واقعا دلم برای ملیکا می سوزه تو خیالاتم بودم که زنگ کلاس رو زدن...
5 فروردين 1399

خاطرات یه بچه ی ناز نازی

من عسل هستم و 12 سالمه من یه ابجی کوچیکتر از خودم دارم که خیلی لوس و هه چون از من کوچیکتر طرف او نو می گیرن . من عاشق داستان خوندن و نقاشی و حرف زدن با دوست صمیمیم هستم و.....غزل ابجی کوچکترم 8 سالشه و همیشه مزاحم خوش گزارانی های من می شه .  شنبه مامان . مامان  من باید برم مدرسه دیرم شده  مامان: باشه الان بیا صبحونتو بخور عزیزم و لباساتو بپوش هنوز هم دیر نشده خیلی ساعت 6 و کلاست ساعت7 من:باشه  رفتم . و رسیدم به مدرسه ملیکا رو دیدم باهم کلی حرف زدیم و..... ملیکا بهترین دوسته منه  ملیکا هم از شانس بدش یه داداش داره به اسم مانی من واقعا دلم برای ملیکا می سوزه تو خیالاتم بودم که زنگ کلاس رو زدن...
5 فروردين 1399
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به داستان می باشد